Search This Blog

Tuesday, August 31, 2010

التماس دعا

شب عفو است ومحتاج دعایم
ز عمق دل دعایی کن برایم
اگر امشب به معشوقت رسیدی
خدا را در میان اشک دیدی
کمی هم نزد او یادی ز ما کن
کمی هم جای ما او را صدا کن
بگو یارب فلانی رو سیاه است
دو دستش خالی و غرق گناه است
بگو یارب تویی دریای جوشان
در این شب رحمتت بر وی بنوشان
پ.ن : کامپیوترم آسیب دیده ،یه مدت نیستم.التماس دعای فراوان دارم تو این شب های عزیز.منو فراموش نکنید.

Sunday, August 22, 2010

گاهی خوشی گاهی غم


زندگی است دیگر،پستی و بلندی زیاد دارد.
دلتنگی هم می آورد.باید گذشت.
تا دید آخرش چه در انتظار ماست.
خسته نیستم از انتظار.اما خسته ام از زندگی!

Wednesday, August 18, 2010

من برنگشتم ....







می خوام خدا خدا کنم تو جای من شو
صدای من نمی رسه صدای من شو
چقدر خدا خدا کنم دلش بلرزه
گریه ی دل شکسته ها چقدر میارزه

Saturday, August 14, 2010

طلوعم کن تو میتونی...






نگاه که کردم دیدم همش دارم غر می زنم سر خدا ،بعد دیدم ،آخر باز هم خداست که هوامو داره...
با اینکه این همه غر شنیده ،این همه نق نق شنیده ، دلم تنگ شد،نمی دانم برای کی!
شاید برای فهمیدن خدا ،این روزها قرآن را می توان ورق ورق بو کرد،
ورق ورق زیبائی خدا را دید ،
با خدا حرف زد...

از این سریال ها چیزی عاید ما نمیشود،رفیق حواست رو جمع کن ،ببین دقایق این ماه را چگونه داری می گذرانی،وقتی دیدن یه قسمت از یه سریال اشک رو میاره تو چشمت و رو گونه ات ،که چطور یه مرد رو دیدی که سر به دیوار می کوفت و خدا را در یکی از بهترین شب ها صدا میکرد که خدایا دخترانم را به تو سپرده ام ،که خدا این چه بلائی بود و چرا!
که خواهرانی را میدیدی که مرگ خواهر جوان را باور نمیکردند،که لباس مشکی پوشانی را میدیدی که به بیمارستان که رسیدند ،مشکی را با رنگی عوض میکردند که به ناگاه یکی از دختران متوجه رفتن مادر نشود،که ناگاه قطره ای اشک راز را برملا نکند.
باور نمیکنم که یک سال را گذرانده اند.که دارد یک ماه از رفتن مادر ی مهربان می گذرد.

موسیقی پایانی سریال در مسیر زاینده رود ،من را یاد موسیقی آغازین سریال مثل هیچکس می اندازد ،دو سال پیش بود با صدای همین احسان خواجه امیری، دلم میگیرد با شنیدن این شعر...
شدم خورشید غرق خون میون مغرب دریا
دلم با هر تپش با هر شکستن داره میفهمه
که هر اندازه خوبه عشق همون اندازه بی رحمه
چه راهایی که رفتم تا بفهمم جز تو راهیی نیست
خلاصم کن از عشق هایی که گاهی هست و گاهی نیست
............
همه دنیا بخواد و تو بگی نه
نخواد و تو بگی آره تمومه
همین که اول و آخر تو هستی
به محتاج تو محتاجیم حرومه
تو همیشه هستی اما اون منم که از تو دورم
من که بی خورشید چشمات مثل ماه سوت و کورم ...


Monday, August 9, 2010

گاهی ،فقط گاهی ....

خدایا ،جوانم اما غرورم از جنس آهن نیست ،می شکند.بگذار اعتراف کنم ،آنقدر ها هم که نشان میدهم قوی نیستم ...بگذار اعتراف کنم که گاهی عاشق میشوم،گاهی شک میکنم ،گاهی سوال های اساسی دارم ،گاهی خسته می شوم ،گاهی سرم گیج میرود،گاهی دلم میخواهد اشتباه کنم ،امسال بهار فرصت خوبی برای اعتراف به همه این هاست.پس تو هم ای خدای بزرگ ،در پاسخ اعتراف های کوچکم ،معجزه ی بزرگ بخشایش را نشانم بده.امسال دلم معجزه می خواهدخدایا ،از آن آیاتی که در قرآنت گفته ای ،نه از جنس عذابی که بر عاد و ثمود نازل کردی ،که از جنس باران گل برآتش ابراهیم (ع) ،آتشم را گلستان کن ،خدایا ،ناامیدی و غم ؛نهنگی است که جوانی ام را می بلعد.درست وقتی که ناامید شدم و گمان خطا بردم مثل یونس از دهان این ماهی خلاصم کن.معجزه می خواهم ،بگذار بهار ،شادی از هر طرف به مبارک بادم بیاید.رحمتت را از راه هایی که میشناسیم و نمی شناسیم به سویم روانه کن.شور شیرینی بفرست تا این همه اسباب دلشوره ی مادرانمان نباشیم!امسال بهار ،گهواره ای بفرست تا مادران دلشوره هایشان را به نیل رحمت تو بسپارند و خیال هایشان از بابت ما راحت باشد.می شود خدایا؟

چقدر معجزه می خواهم ،ببخش!با کریمان اما کارها دشوار نیست.تو که از ما نیستی ،تا زیاد آرزوهایم خشمگینت کند.تو باغبانی هستی که دانه های دلمان را میبینی ،تو خوب می دانی که اگر گاه گاهی به گوشه ای سرک میکشم،نور می خواهم!تو خوب می دانی که وابسته نیستم جز به این خاک و آب ،حتی اگر هوایی تازه تر بخواهم.هرچند گاهی به نوازش نگاهی و گرمی دستی وابسته می شوم.اما تو می دانی که ریشه هایم نه در خاک ،که در آسمان آغشته به اذان این سرزمین کهن است.

خدایا ،جوانم .غرورم را شکسته و شانه هایم را خسته مخواه....

رمضان ،همیشه برایم فرصتی بوده برای خودکاوی ،و امسال بیشتر از همیشه مقصرم!خدایا ،جز به درگاه تو ،به چه کسی پناه برم؟

پ.ن : متن از چلچراغ.

....

رستاک







گفتم تا این سریالا تموم نشده بیام بنویسم ،راستش تو گلوم گیر کرده بود یه چیزایی ازش بنویسم.


خوب معلومه ،فاصله ها و زیر هشت ؛اول زیر هشت ،بد نیس ،خوبه ،بعضی جاها فقط زیادی کشش میده کارگردان ،الانم که معلوم نیس عطا میمیره ،زنده میمونه ،اصلا تیره بهش میخوره یا نه :دی ،از امیر جعفری خوشم میاد ،جدیدا ازعادل هم بدم نیامده ،اما به نظرم پانته آ بهرام ،بهتره بره تو تئائر و سینما ،تلویزیون یه کمی کمه واسش.از زیر هشت انتقاد خاصی ندارم :دی


ولی آی از فاصله ها ،من نمیدونم این کارگردان چی فک کرده اینو ساخته ،اسم دیگه شو میذارم خانواده آنتن ،هرچی اتفاق میافته فرتی !هم عمه میدونه هم عمو !آخه تو بودی حرصت در نمیامد؟ریحانه خانوم که الگوی صداقتشه،به اتفاق علی آقا :دی ،بعد برای بیتا چه زندگی درس کرده کارگردان با چه سطح توقعی !البته بعضی ادمهای اینجوری رو میدونم که هستن!و فک کنم هدف هم همین بوده که نشون بدن این ادم چه قد سطح توقعش بالاس،بعد یه چیز دیگه !یه مسائلی هس که به نظرم جاش نبود زیاد مطرحش کنن مثلا اگر دختره بده ،می تونستن یه جور دیگه نشون بدن این بدی رو!(بچه میشینه پای تلویزیون این روزا،خو یاد میگیره!) ،اسم دیگه اش میشه باشه بابای بدبخت :دی ،چقد این آقا محسن بیچاره اس :دی کلا میبینین که خوشم نیامده ،اگه میپرسین خوب چرا میبینی؟ باید بگم از سر بیکاری!تنها چیز خوبش همون تیتراژپایانیه،هم شعر و هم آهنگ به دل میشینه...


همین :دی


پ.ن : از من گفتن ،برین سی دی رستاک رو بخرین .!

Sunday, August 8, 2010

تو بودی ؟...

خواستم بنویسم درست و درمان ،مثل همیشه ،دیدم یک بغض بدی گلویم را گرفته که نمی گذارد این هفته ی آخر شعبان را زبان روزه که هستم ،لقمه ای افطار بخورم.
هی فکر میکنم به عدد ،30 روز روزه میگیریم ،صبحش سحری ،سر اذانش افطار
حالا چند روز شده؟ 14 ؟ 13؟یادت هست؟
حواسمون هست به اعداد یا نه ؟

Wednesday, August 4, 2010

گاهی....



پناه بر تو ای فهم فراموشی
حالا بیا برای رسیدن به آرامش
نزدیک ترین نام های کسان خویش را به یاد بیاوریم