الان داشتم تو نت می گشتم ،دنبال عکسای هری پاتر و ... ، که چند وقته دوباره اومده تو صدر اخبار..
امسال از نمایشگاه نگفتم ،افتاد تو امتحانا و مراسم و اینا و وقت نوشتن نداشتم ،حالا هم که می بینین ،تازه ار امتحان اومدم ،مثل اکثر خرداد های گذشته ی این بلاگ.
تو نمایشگاه یک بار یه چرخی زدم تو کتب عمومی و بعد همش رفتم سراغ کتابای ارشد ،کامپیوتر ،فیزیک ،مدیریت ،وقتی هر مشاوری یه چیزی میگه بهت خودتم نمی دونی چی کار کنی ؛
وقتی فهمیدم کتاب علی صالحی چاپ شده و نرفتم سراغش اعصابم به هم ریخت.ولی اکشال نداره،واسه من مرور همون نشانی ها بهتره فک کنم!
خیلی دلم پره ،از دست روزگار.و نمی دونم سر کی باید خالیش کرد.دلم می خواس می تونستم بیشتر توضیح بدم اما نمیشه!
این روزا سرگردونم ،هرکی میبینه یه چیزی بهم میگه ،همینو کم داشتم که وسط امتحان استاد بهم بگه ،امروز حالت خوب نیس؟!همین دیروز کلی وقتشو گرفته بودم تا سوالای کتابو حل کنه ،یه وقت تو امتحان کم نیارم ،اما دریغ از یه سوال همه رو نصفه و نیمه نوشتم!بگذریم ،گذشت،البته فک کنم خوب دادم ،یعنی به بدی ِ بقیه بچه ها ندادم از اونا بهتر بود.
این رو این چند وقته ورد زبونم کرده بودم.نمی دونم واس چی!
اعصابم خورده از اینکه تو روزگاری هستم ،که هرروز منتظر یه خبر بد باید باشم،این و گرفتن ،اونو آزاد نمیکنن،جوون های مردم ،جوون های جامعه ،جوون های ایران ،خسته شدم از دست اینا!خسته...
راستش را بگويم ،هر دفعهارديبهشت که می رسد ،کنار خيلی مسائل ديگری که اين ماه را برايم شيرين جلوه می دهد ،برگزاری نمايشگاه کتاببه شدت باعث شاديم می شود . نمی دانم ،حتی اگر تا قبلش همه ی کتاب های منتشر شده را هم خريده باشم ،فکر کنم باز بزند به سرم که بروم حداقل نگاه کنم غرفه ها را..
چند روز پيش هم در گودر به بک آيتم برخوردم که به دعوت از خوابگرد ،وبلاگ نويس ها کتاب برتر سال 87 را انتخاب ميکنند.ناگفته پيداست که خوشم آمد از ايده اش و همان زمان تصميم گرفتم حتما بنويسم.گرچهاز آن روز اول به بعد کلی آيتم خواندم درمذمت اين کار خوابگرد.در هر حالمنمی نويسم انتخاب هايم را ،شما هم دوست دارم که بنويسيد.
1.خنده را ازمن بگير ؛جواد ماه زاده ،انتشارات هيلا.
زياد نمی توام راجع بهش بنويسم ،همين قدر بگويم که ارزشش را داشتهو دارد که چندين و چند بار آدم بخواندش.داستان زندگی پسری است در زمان جنگ ، تقريبا در اوايل داستان يک همسايه ی جديد پيدا می کنند و بعد قصه می شود داستان دوستی سه تا پسر به نام ها ی امير و مهدی و علی ،يه جور رفاقت صميمانه توی اين کتاب هست که آدم را خوشحال ميکندواقعا..
واقعا دلم ميگرد که يک همچين نويسنده ای بايد توی زندان باشد الان ، واقعا .به اميد روز رهايی همه ی بی گناهان .
2.مرگ بازی ،پدرام رضايی زاده ،انتشارات چشمه .
سر مساله ی ماشين ايران خودرو خيلی صدا کرد.اما خريدن و خواندنش را مديون روزنامه اعتماد ملی هستم.صفحه ی ادبياتش همان زمان نمايشگاه .يه قسمت هايی شو می گذارم :
دلتنگي را نمي شود با بطري هاي شيشه اي و قوطي هاي فلزي پاك كرد.مثل خيلي ها چيزهاي ديگر. دوباره خاطره ي كسي را بهياد مي آوري كه تازه به نبودنش عادت كرده اي و باز اينده ات پر از نبودن كسي است در گذشته و ان وقت تو مي ماني و جاسيگاري كوچكي كه پر است از ته سيگار هاي مچاله ..
ده روز كمتر از يك سالگذشته است .بين شب و روز جمع شده بوديم و دور ديگ وسط خانه ي ما و به نوبت هم مي زديم نيت مي كرديم و هم مي زديم تا ته نگيردحليم و نسوزد ارزوهايمان ..يادت هست ؟ حتما يادت هست .اصلا هميشه يادت بوده مي گويند همه چيز را فراموش كرده اي و نمي تواني چيزي را به ياد بياوري . حتا من را ..راست مي گويند ؟
داستان عجيبي است .كه من گاه به گاه صدايت را بشنوم و ببينمت كه كنارباغچه ايستاده اي و به كرم هاي خيس نگاه مي كني .چند روز از رفتنت گذشته ؟ چند هفته ؟ چند ماه ! هنوز مانده باشم و حرف هاي ناگفته ..قصه ي عجيبي است كه من هنوز خودم را نبخشيده باشمچرا ان روز با تو نيامدم ..
ده روز كمتر از يك سا ل گذشته استيادت هست كه ؟بابچه ها جمع شده بوديد خانه ي مامثل همه ي سالهايي كه بودي و بچه ها بودند.قصه اين جا شروع شد.يا شايد سه سال قبل از ان شب و توي دانشگاه و حرف هاي تو از ماركس و هگل و شرودينگر و همه ي انها كه براي مني كه فقط افلاتون و ارسطو خوانده بودم فقط يك اسم بودند .اين فقط اول قصه بود ..
امشب دلم مي خواست تما م كوچه هاي دروس تا احتشاميه خلاف جهت جوها ي اب را قدم بزنم و يك نفر برايم تعريف كند كه چطور قياس مي تواند مفهموم پيدا كند در يك دنياي افلاطوني .و فكر كنم به كلمهي دلتنگيكه در هيچ زباني معادل فارسي ندارد و قشنگ ترين اتفاق بد دنيا ست.چه حس بي كلامي است دلتنگي ..
فکر کنم همين چند پاراگراف گويای زيبايی کتاب و خواندنی بودنش بود.چه حس بی کلامی است دلتنگی.!
3.خاله بازی ،بلقيس سليمانی ،نشر ققنوس.
اولين بار که خواندمش ،چيزی نبود که انتظارش را داشته باشم.يادم هست توی وبلاگ هم گفتم که زياد خوشم نيامده ازش.اما گاهی می شود که بروم لايش را باز کنم و مرورش کنم.رمان است ديگر.!به قول صفحه ی انتهايی کتاب : "نويسنده در اين رمان نسلی را می خواند که جهان و بنياد هايش را ديگر گون می خواست،نسلی که نقش های ازلی را ابدی جلوه دهد."
داستان زندگی زنی است که عاشق شوهرش هست ،بچه دار نمی شود ،شوهر را راضی می کند که يک زن ديگر بگيرد.کلا تلخی زندگی زنان را خوب به تصوير کشيده .در هر حال برای خواندن توصيه اش ميکنم .
يه سری ها را دوست دارم که بنويسند ،نون ،فاطمه ،تلخون ،سارا ،سايه ،تبسم ، دکتر جونز ،يک راديويی،سپيد ،صنم ،نازنين،پدرام .البته اگر حداقل سهکتاب چاپ 87 خوانده اند می توانند در مسابقه شرکت کنند.نخواستند شرکت کنند هم ،اين پست را يک دعوت بدانند و بنويسند از کتاب های دلخواهشان.البته در پستی که می نويسيد يک کتاب هم بنويسيد کافي است.
کتابی که الان در حال خواندنش هستم،مجموعه هفت جلدی آتش بدون دود نادر ابراهيمی است که آن را هم پيشنهاد می کنم حتما بخوانيد .جذاب و روان است .البته مطمئنا چاپ سال 87 نيست.کتاب ديگری که از سال 87 پيشنهاد ميکنم برف و سمفونی ابری ِ پيمان اسماعيلی است.از خوابگرد به خاطر اينکارش متشکرم چون باعث شد بالاخره از کتاب های محبوبم شروع به نوشتن کنم.
من می روم کوانتومم را بخوانم برای امتحان ،اگر خواستيد بلاگ خوابگرد را ببينيد و نتوانستيد ،بگوييد تا شما را با چگونگی شرکت در مسابقه آشنا کنم.التماس دعا/.تابعد...
مطلب را در اينجا هم می گذارم برای آنهايی که پرشِن برايشان باز نميشود.