Search This Blog

Wednesday, April 7, 2010

بستنی با طعم تعمیرکار

رفتی واسه خودت یه بستنی میوه ای خریدی که بعد از مدتها یه حالی بکنی ،جای پارک هم جلوی مغازه کم بوده و بالاخره هرجوری بوده پارک کردی ،از ماشین که پیاده می شی میبینی دزدگیر ماشین رو قفل نمی کنه ،میگی مساله ای نیس با کلید می قفلیش و میری!برمی گردی ،هنوز بستنی یه تموم نشده ،باید سوار ماشین بشی و بخوریش!سوار میشی و استارت میزنی،روشن نمیشه!طوری نیس،دوباره،نه خیر روشن بشو نیس که نیس!نمی فهمی بستنی رو چه جوری می خوری و از ماشین میای بیرون،که ببینی بلکه روز تعطیل ،شاید یه بنده خدایی به سیستم برق ماشین آشنا باشه،به نتیجه نمی رسی.میای تو ماشین!ورمیری به معدود سیم های رنگی زیر فرمون و دو تا سیم رو جدا میکنی!استارت میزنی،روشن میشه،یه لبخند میزنی و به خودت میگی : ای ول مهندس!و راه می افتی و برمی گردی به سمت خونه.غافل از اینکه با این مهندسی که انجام دادی،سیستم دزدگیر ماشین رو داغون کردی...

دو روز مونده یه تحویل سال ،می خواستم برم بیرون یه دوری بزنم بلکه دلم واشه.تازه از خواب بیدار شده بودم و همین طوری تو هال نشسته بودم که یهو ،انگار مثل قدیما یه فواره ی وسط خونه شرو کرده باشه به شرشر..آب داغ جوش بود که از لوله شوفاژ می زد بالا...پیچش هم اون وسط مسطا گم شده بود!حالا نگرد کی بگرد!ای بابا!خونه شد مثل دریاچه!منم نقش پتروس رو بازی کرده بودم!منتها با این تفاوت که پام رو لوله شوفاژ بود نه انگشت دستم...

این چه حرفی است که در عالم بالاست بهشت

هرکجا بخت خوش افتاد همانجاست بهشت

دوزخ از تیرگی بخت درون تو بود

گر درون تیره نباشد همه دنیاست بهشت.....

حس نوشتن نیس،چه کنم؟

....

این اپتیک بود ما امتحان دادیم یا مغناطیس؟!

No comments:

Post a Comment