Search This Blog

Tuesday, June 15, 2010

خسته ام ری را ...خسته



باز بلند شدم اومدم پای این کامپیوتر ها ،به معنای واقعی کلمه دارم میمیرم،خسته ،کوفته ،گرما بیداد میکنه ،سه تا امتحان پشت هم ،نخوابیدن های این سه شب ،وای خدا چقدر سخت بود.چقد دیشب فکرم مثبت بود،میگفتم ول کن بابا،اینا رو بلدم ،مسئله ها رو گفته میدم ،می خونم میرم دیگه ،تا 5 صبح بیدار بودم،دقیقا 1 ساعت هم نشد که خوابیدم و رفتم دانشگاه ،خیلی دلم واسه خودم سوخت،ورداشت از جزوه اش داد،بعد من که قبلا هم گفتم چقد حماقت کرده بودم واسه این درسه،الان دقیقا یه هفته اس به خودم میگم مگه مرض داشتی ورداشتی این درس رو !پدرم در اومده بچه ها،خیلی خیلی خسته ام....

فشارخونم رو دو باید باشه فک کنم،اصولا زنده نیستم،یهو چشام میره،امروز صبح به بچه ها می گفتم حواستون بهم باشه ،اگه خوابم برد سر جلسه بیاین بیدارم کنین یا به استاد بگین بیدارم کنه ،اون وقت من با این حالم!برگشته استاد میگه خانوم حواستون امروز کجاس؟میگم استاد دارم فک میکنم بلکه یکی از این فرمول های قاطی شده بیاد تو ذهنم ،میگه ایشالا که همین طوره!مسخره!

فعلا که دو تا درس عمومی و یه اختصاصی رو دادم و هنوز خیلی از امتحانام مونده،اینم از این ترم ،انگاری خوب پیش نمیره، البته واسه همه ،اون روز یکی از دوستام میگف نشستم حساب کردم اگه همه اختصاصی ها رو یازده بشم با نمره عمومیم،معدلم میشه 13 و مشروط نمیشم ،انقد خندیدم بهش که نگو!

جام جهانی ،اه ،این حالت جامد نذاشت بازی هلند و ایتالیا رو ببینم ،هلند که 2 تا به دانمارک زد و ایتالیا م به بدبختی مساوی کرد،همه دارن میگن در حد و اندازه های صعود نیست ،ولی ایتالیا همیشه همینطوری بوده ،اولا خوب بازی نمیکنه ،یهو شروع میکنن...کلن خوشم میاد از ایتالیا ،ولی جاتون خالی ،شب امتحانی نشستم بازی آلمان رو دیدم ،چه حالی داد ،4 تا گل زد ،امروز هم که برزیل بازی داره و اسپانیا رو نمی دونم ،ولی به اعتقاد خیلی ها اسپانیا ی امسال خوبه!انگلیس هم که تو بازی به اون مهمی ،چه سوتی داد دروازه بانه !دیدین؟سوژه بود واقعا !

یه آهنگ هس ،هدفم از دادن لینکش شادی و خوشی در ایام امتحاناس ،والا قدیمیه آهنگه +

پ.ن :

حالا خبر به خواب مادرانمان می‌برند
دیگر نه جامه‌هاشان را بشوئید
نه شب را به تفال از ترس گریه سر کنید
باید باد بیاید و از عطر پیراهن ما بگذرد
باید باد بیاید و از مرهم سووشون سخن بگوید
باید باد بیاید و با دیدگان ما دیده‌بوسی کند
باید باد بیاید و … نمی‌دانم آیا سفر
سرآغازِ رازی از وعده‌ی رجعت است؟

نه ری‌را!
فقط آن روز که در غفلتِ شب و روز خویش
خسته از خوابِ مردگان به خانه باز می‌آمدیم
نزدیکترینِ عزیزانِ ما
در چارچوبِ دری دور پدیدار شدند
نگاهمان کردند، رفتند و دیگر باز نیامدند

حالا خبر به خوابِ مادرانمان می‌برند
دیگر این قمریان مرده در انجماد باد
رویای آشیانه نخواهند دید!

حالا ساده و بی‌سایه می‌آئیم
همانجا در اندوهِ آدمیان از مِه به در می‌شویم
دمی نزدیکتر از ارواحِ گمشدگان گریه می‌کنیم
بعد هم باد می‌آید و دیگر هیچ!


No comments:

Post a Comment