Search This Blog

Wednesday, June 2, 2010

دنیا عجب جائی شده

امروز مثلا روز قبل از روز مادرِ و من هم مثل خیلی های دیگه دارم میرم واسه مادر و مادر بزرگم اگه بشه کادوئی بخرم یا حداکثر توانم رو برای کمک بهشون به کار بگیرم و اصولا به این فک نکنم که مادربزرگم در شمال امسال در این روز تنهاس.چون خیلی تنبلم میرم پاساژ محل(!) به همراه مادربزرگم که میگه دنبال گلیم (فرش)میگرده !منم متخصصم!(از قیافه ام معلوم نیس یعنی ؟) راننده هم هستم!(اونم که مسلّمه واستون)رفتیم ،فرش هارو دید و گفت که بهتره با بابام یا شوهر خاله ام بیاد بخره !گفتم اُکی !رفتیم خونه !نظرش عوض شد.گفت بیا بریم بخریم .گفتم باشه ،رفتیم،مامانم هم اومد ،به هر حربه ای شد و هرکار تونستم واسه شون کردم،البته هدایایی که خریدم خیلی خیلی در مقابل کارایی که اونا کردن کمه ولی خوب دیگه !بچه ایم ما هنوز !(البته کادو فرش نبود ها (پولم کجا بود؟)) موقعی که اومدیم سوار ماشین شیم ،انگار داری تو محله های پائین شهر راه میری ،دو نفر آدم عاقل و بالغ (البته به نظر میومدن اینجوری )سرجای پارک!با هم دس به یقه شده بودن و اتفاقا خانوما و بچه ها شون هم تو ماشین بودن و نیگاشون میکردن ،البته بعد از لحظاتی اومدن بیرون ،اما نتونستن از هم جداشون کنن،و حتی پارکبان بیچاره هم که اومده بود آشتی بده ،کلی کتک خورد ،خیلی منظره بدی بود واقعا ،بد جور می زدن و می خوردن از هم دیگه ،اونم سر یک مساله مسخره ای به اسم جای پارک ،منم بعد از مدتها امروز با کمک کلی آدم پارک کردم ماشینو !من حدودا یک ساله که به روش ذکر شده در ائین نامه پارک نکردم .همین جوری ،یعنی جورِ خودم همیشه پارک میکنم که در این خیابون خاص نمیشه!(دونقطه دی ) خلاصه بعد از کلی جار و جنجال گلیمه خریده شد و این حرفا!ولی باعث خستگی مفرط در من شد این ماجراها،بی اعصابم الان خفن !بعد خو دلم می خواد الان بهتون عید رو تبریک بگم ،به همتون ،ایشالا همیشه به شادی !

یه چن وقتیه جدیدا (این که میگم یعنی 2-3 ساله )زیاد از مهمونی و این اراجیف خوشم نمیاد ،حوصله ندارم ،دوس دارم یکی بیاد دو دقه ببینیم همو و تموم ،یعنی بیشترش میشه تنبلی کارای خونه ها ولی خوب دیگه ،همچنین آدمی شدم تو این سالا ،بعد بد تر همه وقتی میشم که میان خونمون و نمیرن ،مهمونی یه ساعت ،دوساعت ،دیگه نه کل روز(در این مورد بازم به فامیل آوانس میدم)بعد کلن تنها شدم،به انتخاب خودم ،و دوسش دارم،بیشتر می پسندم اوقاتم دسّ خودم باشه ،کی بخوابم ،کی پاشم ،کی درس ،کی نت ،کی کتاب و کی مهمونی و کی دانشگاه و اینا،ولی واقعا اخلاقم مزخرفه ،خودم می دونم که مهمون حبیب خداس ،نمی خواد یاآوری کنی واسم ،ولی واقعا هیستیریک میشم ،(در حد پاچه ،اصطلاح امروزی)،یهو میبینی دسّ خودم نیس،یه حرفائی می زنم در حدّ پست ترین انسان ها! و از خدا می خوام دُرُسَّم کنه ،به این دُرُس شدنه نیاز دارم،باید آدم شم خوب!حالا بازم فردا باید تحمل کنم ،خدایا!کمک!

بعضی شرایط ها هستن که آدم دوستشون داره ،از ته ِ ته ِ دل ،نمی دونم چه جوری بگم ،مثل وقتائی که میرم دنبالش دم ِ مدرسه،فراست،هنوز مانتوی بچه های مدرسه رو میبینم یاد مسخره بازی خودمون میافتم ،عجب دورانی بود ،میرفتیم بالا پارک ،بستنی و این حرفا ،کلی خوش میگذروندیم ،معلم عربی و جغرافیا مون رو مسخره می کردیم ،ادبیات سال اول که همیشه هوای خوبی پیدا میکرد واسه درس پرسیدن ،معلم ریاضی مون که بچه نداشت ،ولی گربه دوس داش،معلم فیزیک پیش دانشگاهیامون ،آقای رضائی ،که چقد مدرسه هوای گریه داشت اون 12 اردیبهشتی که همه ی ما رو تنها گذاشت ،ماهام حتی گریه میکردیم ،چقد غم بود اون روز تو در و دیوار ،چقد این روزا به یادشم همین جوری ،خدا بیامرزتش،دوس دارم بعضی موقع ها برگردم سر کلاس وزیری، سر گسسته ی قندچی ،سر ادبیات سال سوم که مثل معتادها حرف میزد،نمی دونم ،دلم خیلی تنگه واسه اون روزا،کاش دوباره همه رو دور هم جمع کنم ،خدایا....همه ی دوستام این روزا خوش باشن!باشه؟!

یه حس شاد ِ دیگه ی این روزام ،برگشتم به کلاس زبان ،خیلی خوبه واسم!واقعا میگم!

پدرام ،یه پست جالب + نوشته از لینک هایی که میشناخته و بعد گفته که ماها هم بنویسیم ازا ون ،حالا می خوام بنویسم :راستشو بگم ، از بحثای هری پاتر بود که با هم آشنا شدیم ،بعدها فهمیدم آدم فلسفییه ،اونم خیلی ،نمی دونم چرا کتابش چاپ نشد ،یا لا اقل من ندیدم آخر سر ناشر کتابشو معرفی کنه ،بحثاش خوب پیش میرف ،ولی یهو تمومش کرد،باهاش راجع به عشق هم نظر نبودم ،50 درصد نظرشو البته بعضی موقعها قبول دارم ،می خواد دنیا رو دُرُس کنه ،امیدوارم موفق باشه ،فک کنم همه باید تلاش کنیم دنیای بهتری داشته باشیم،این کارش خیلی خوبه که اول پست خلاصه میگه ،روش عالیییه،توی یکی از پستاش نوشته بود من پدرام ،منم غمگین میشم ،باید بگم همه غمگین میشیم ،همه ...

راستی راجع به من نوشتی که شوخ و خنده رو ،خوشحالم که لا اقل از پشت مانیتورت و پست های این بلاگ ،این طوری به نظر میام ،چون اکثرا منو به افسردگیم میشناسن،البته اولش گفتی غمگین ،که احتمالا از پست های اخیرم متوجهش شدی ،احساسی ولی منطقی نما ،خیلی اینو خوب گفتی ،فکر که کردم دیدم انگار واقعا همین طوریم،راستی ،سبزهستم ،یکی از بیشماران ،شاکی از دنیا؟راستش نمیدونم شاید جای دنیا بشه گذاشت" بعضی شرایط ها "،دارم همون طور که گفتی با شرایط کنار میام دیگه ،آخه جز این کاری نمی تونم بکنم ،و اگه راهی سراغ داری بذار جلوی پام ،از این ایده که ابهام هات رو مینوشتی خوشم میومد ،باعث میشد به یه سری موضوعات فک کنم ؛ و حرف آخر ممنون از نوشتت ...

از قالب فعلی ِ وبلاگ خیلی خوشم اومده ،نمی دونم چرا ،مثل اینکه دلم گیتار میخوا دبد فرم و نمی دونم چرا،و این مدت این مطالب رو خوشم اومده ،میذارم لینکاشو:+ ، + ، + ، + .

جام جهانی داره شروع میشه ،می خوام یه جورائی کرکری رو اینجا شروع کنم ،حواستون رو جمع کنین ،دلم می خواس (می خواد )که آلمان قهرمان بشه ،اما این اواخر مصدوم زیاد پیدا کرده ،پس احتمالش کم میشه (گرچه یه فیزیکدان المانی پیش بینی کرده آلمان قهرمانه) اما ،لباس های اسپانیا رو بخرید ،یه وقت قهرمان میشه ،لباساش کم پیدا میشه و گرون !البته هنوز زوده ولی خوب واسه شروع بد نیس !

پ.ن : من از تو راه برگشتی ندارم ،به سمت تو سرازیرم همیشه ،دارم میرم دعا کن برنگردم +

پ.ن :بگو کی کوچ میکنند از خرداد ِ ما دارکوب ها ؟!+

3 comments:

  1. ستاره، امشب آسمون اینجا پر از تو شده...مثل خودت خوشگل و آرووم و بی قرار!

    خیلی دوستت دارم خیلی دوستت دارم و خیلی دوستت دارم

    دیر یا زود بُرد با کسی است که بُردن را باور دارد.
    بخند. ما هنوز خدا رو داریم فکر می کنی سهم کمیه؟!!!

    عید تو هم مبارک فرشته ی نازنین

    ReplyDelete
  2. سلام
    من رسما از سیستم نظر گذاشتن اینجا حالم به هم می خوره !!!!!!!

    ReplyDelete
  3. واي ستاره اون بنراي تو اتوبانو ياىت رفت بگی ! چقد خندیدیم اون چن روز !

    ReplyDelete